قصه مرد گریون

ساخت وبلاگ
#قراره_ارزونی_بشه_دوباره
#تو_فک_کنی_ریال_همون_دلاره

امشب اگه قصه بگم براتون
غصه و غم پر میشه تو دلاتون

قصه مردی که تو بارون اومد
دست ِخالی باچشم گِریون اومد

صبح خروس خون زده رفته بیرون
بوق سگم اومده اما بی نون

چشم امید داشت که خدا رحیمه
بزرگه و می بخشه و کریمه

رخت ولباس خواسته  ازش همسرش
مانتوی خیلی شیک واسه دخترش

کفش و لباس مجلسی گرونه
باید به فکر این چیزا بمونه

بسکه دویده قدری نون بیاره
به صد تا دردِ لاعلاج دچاره

کسی که کار نکرده پول نداره
دوا و درمون از کجا بیاره

خیلی بلاها اومده بر سرش
بسته و رفته ساکشو همسرش

دلش برای بچه ها می سوزه
چشماشو باز به وعده ها میدوزه

گفته بودن تحریما که بشکنه
امید داریم قلب کسی نشکنه

قراره ارزونی بشه دوباره
تو فک کنی ریال همون دلاره

ای که شعار میدی بده نداری
ازت کسی کمک بخواد میاری

ای که میگی بخور فقط یه وعده
طرحتو اجرا کرده ان یه عده

این که الان شده شبیه مُرده
مدتیه یه وعده هم نخورده

باشکم خالی چه جور کار کنه
پاکت سیمانو چه جور بار کنه

ای که الان نشستی راس دولت
ای که قرار بود بدی ما رو عزت

ببین چه عزتی رسید به ملت
پیر و جوون رفته تو فقر و ذلت

جواب اعتماد مردم اینه ؟
که وعده های پوچتو ببینه

بنده ایم اما این که بندگی نیست
زنده ایم اما این که زندگی نیست

حرف دل مردمو کاش میخوندی
کاشکی به فکر دردشون میموندی

تا کی باید به انتظار بشینه
تا کی باید غصه و غم ببینه

اگه یه شب تاصبح گرسنه باشی
با شکم گشنه بخوابی پاشی

بکاری اما هیچی بر نداری
همش باشی بدهکار و فراری

حرفتو هیچکس به حساب نیاره
فقر و نداری رو سرت بباره

یه شب خودت رو جای اون بذاری
تازه می فهمی که بده نداری...!

#یوسف_محقق (مهراب)


عاشقانه های محراب...
ما را در سایت عاشقانه های محراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2yosefmohaghegh5 بازدید : 172 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت: 16:08